چه خنده دار است كه ناز میكشیم،
آه میكشیم،انتظار میكشیم،فریاد میكشیم
و درد را میكشیم ولی بعداز این همه سال
نقاش خوبی نشدیم كه بتوانیم دست بكشیم ... !!!
نظرات شما عزیزان:
نزدیک و نزدیکتر! خوب گوش کن!
حالا دیگر صدای پایش را میتوانی خوب بشنوی!
تند قدم برمیدارد گویا برای رسیدن عجله دارد!
انگار چاره ای جز رسیدن نیست!
اما به کجا؟
به کجا چنین بی پروا میشتابی ای عمر؟
مگر نمیدانی که من هنوز در محاسبه جواب دو ضرب در دو ماندهام؟
مگر نمیدانی که من هنوز کارهای نکرده بسیار دارم و راههای نرفته فراوان؟!
مگر نمیدانی که من هنوز جوانی نکردهام که مرا به پیری میبری؟
چه بی انصافی ای عمر! چه بی صدا بر من گذشتی و من ندانستم که دیگر بر نمیگردی!
صبر کن! بگذار به کوله بارم نظری بیفکنم!....
ای وای بر من!
چه کسی توشه ام را برداشته است؟
در کدام منزل کیسه ام پاره گشت و من نفهمیدم؟
به کجا برگردم که پل های پشت سرم همه ویران شده است و راه بازگشتی نیست؟
چه کنم با دست تهی؟ که منزل پیش رو بس صعب و دشوار است و بی توشه گذر کردن از گردنه های آن ناممکن!
به که التماس کنم؟ به که پناه ببرم؟ کجا روم؟
؟؟؟...........